« Restaurant | Main | Reza Ghasemi »
دختر : چه سربالايی سختی ... باز خوبه آدم مطمئنه يکی منتظرش هس. وگرنه به چه عشقی اين سربالايی رو می ره بالا ؟
استاد : وقتی هم مطمئنی کسی منتظرت نيست ، راحت می ری بالا...
دختر : پس به نظرت چرا من سخت می رم بالا ؟
استاد : برای اين که مطمئن نيستی ، مرددی ...
دختر : اين که آدم خودشو بزنه به اون راه ، صنعت ادبی يه ؟
استاد : نه ، صنعت ادبی نيست . استعداد خداداديه .
استاد : فکر نمی کنی آدم ها واسه مخفی کردن احساس شون دليل دارن ؟
دختر : همين دليل شون از هم دورشون می کنه .
دختر : تو اگه کسی رو دوست داشته باشی اين قدر منتظرش می ذاری ؟
استاد : نه ، يه کاری می کنم که انتظار يادش بره .
" فيلم نامه شب های روشن --- سعيد عقيقی "
- پ.ن. اول: چه می کنه این حضرت داستایوفسکی. و البته کار سعید عقیقی هم خیلی خوب بوده. اگه فیلمش رو ندیدین، حتما ببینین. ( البته بعد خوندن فیلمنامه اش). از معدود فیلماییه که می ارزه آدم دو-سه بار ببینتشون. (البت به زعم این حقیر ِ فقیر ِ سراپا تقصیر )
- پ.ن. بعدی : لا مصب وقتی که وقت داری، وقتت رو با کوانتوم ِ روز به باد* میدی. مثل همین امروز که می خوای فیزیکی ۲ بخونی اما تا الآن دست بهش نزدی. اونوقت صبح امتحان می افتی به دست و پای** جناب راننده که جون بابات یه مِلو تند تر برو، و هزار تا نذر و سلام و صلوات ... ، تا آخرش بتونی ۵ مین زودتر برسی، دو تا فرمول حفظ کنی که نیوفتی ...
ای روزگار...
- پ.ن. شاید آخر: * و ** طبیعتا کلمات مناسب تری هم داشتند، اما دیگه این قانونمداری ما اجازه تخطی از قوانین رئیس رو نمیده.