« Pain | Main | The Ten - 2 »
یک واقعیت مهم
ما که هر چی گفتیم به خرج کسی نرفت، مجبور شدیم از شعر شعرای عزیز استفاده کنیم. این شعر حاوی یک درس مهمه که واسه خیلیا دونستنش لازمه.
شعر از ابوالفضل زرويي نصرآباد هست و خودش با اجازه از انوری این شعر رو سروده.
آن شنيدستي كه روزي دختري با مادرش
گفت: اين «عباس احمد ريزه» خيلي بي حياست
مي رود آهسته هر مهتاب شب بر پشت بام
چونكه آنجا كاملاً مشرف به بام خانه هاست
دفتري همراه دارد و اندر آن تا نيمه شب
مي نويسد چيزهايي را كه حتماً نارواست
واقف از اين داستان تنها فقط من نيستم
دختر «كبري كچل» هم واقف از اين ماجراست
شايد او بر گونة پرجوش من دل بسته است
كز پس صد من كرم هم باز آثارش بجاست
گر چنين باشد كه من پنداشتم پس اين پسر
واقعاً بدجنس و بدكردار و رند و ناقلاست
چند شب زين پيشتر «بيبينسا» با دخترش
گفته اين عباس، خيلي پخمه و بي دست و پاست
گرچه «دانشجوي دانشگاه آزادست»، ليك
وضع دخلش صدبرابر كمتر از باباي ماست
اتفاقاً دختر «كلثوم جان» هم، پارسال
رد شد از كنكور و الان همسر «حاجي رضاست»
پول بايد داشت مادر جان كه هر كس علمجوست
و، بلا نسبت به «مولانا جلال الدين» گداست
بالاخص تحصيل در جايي كه بايد پول داد
تازه از اينها گذشته، مدركش پا در هواست
گر ببينم بار ديگر روي بام عباس را
سنگ خواهم زد به او هر چند با ما آشناست
مادرش خنديد و گفت: او را مزن كاين بينوا
خورده چندي چوب دانشگاه و عمرش برفناست
نيست اين بيچاره در فكر تو و امثال تو
گر در اين انديشهاي پندارت اي دختر خطاست
خود نمي داني مگر كاين خاك برسر، شاعر است
پس حسابش از حساب اكبر و اصغر سواست
صرفه جويي مي كند در برق و هر مهتاب شب
روي بام از بي كسي هم صحبت باد صباست
اینم سورسش www.sokhan.com/zarooee